اگر که زندانی آشویتس بودید

مأمور نازی باتوم سیاهی به دستش گرفته، شق و رق ایستاده و با چشمهای سرد و سختش به شما نگاه میکند. مدت طولانیای است که زندانی آشویتس هستید؛ فکرتان به یک دست لباس تازه، یک وعدهی غذای بیشتر، امکان حمام کردن و منافعی است که ممکن است از انجام کارتان به دست بیاورید. میدانید که از لو دادن نقشهی گروهیِ سه زندانی برای فرار از کمپ یکی از این امتیازها نصیبتان میشود. کافی است اراده کنید و به زبانش بیاورید. یاالله حرف بزنید، بگویید که زندانیهای زیردستتان داشتند چه کار میکردند، که چطور شما با ظرافت و دقت بینهایتتان نقشهشان را گوش کردید و با چه احساس مسئولیت وفادارانهای دارید گزارششان را میدهید. دهانتان آب افتاده از فکر نانی که خواهید خورد. صدای مأمور را به زور میشنوید که از شما اطلاعات میخواهد. دهانتان را باز میکنید و کلمهها بیاختیار خارج میشوند. شما به همکیشهایتان خیانت میکنید.